گپ و گفتم با امیر مهرانی عزیز رو دو بخش کردم که از خوندنش خسته نشید، تو بخش اول بیشتر در مورد مفهوم منتورشیپ و کوچینگ و تفاوتهاشون پرسیدم و با هم تبادل نظر کردیم که میتونید بخونیدش (گپ و گفت من با امیر مهرانی، بخش اول: کوچینگ یا منتورشیپ، مسئله اینست!)، اما تو بخش دوم گپ و گفتم یکم امیرو به چالش کشیدم و ازش در مورد اینکه کوچینگ تو اکوسیستم کارآفرینی چیه و چه نقشی میتونه تو رشد استارتاپ ها داشته باشه، پرسیدم. با هم به لزوم تعریف یه نقش جدید تو استارتاپ ویکندها رسیدیم و خلاصه کلی گپ و گفت کردیم.

در ادامه میتونید بخش دوم گپ و گفت من با امیر مهرانی (مربی توسعه فردی و سازمانی) رو بخونید:

اگه بخوایم بگیم کوچینگ تو اکوسیستم استارتاپی یا اکوسیستم کارآفرینی یعنی چی، چی میگی؟

توی اکوسیستم کارآفرینی بیشتر منتورینگ جا افتاده و اگر بخوایم کوچینگ رو بهش وصل کنیم، منتورها نیاز دارن که مهارت کوچینگ رو بلد باشن، به عنوان مثال من چند وقت پیش توی همین کامیونیتی های منتورینگ استارتاپ ها دیدم شکایت می کنند که چرا این تیم ها اینقدر حرف می زنند و نمی ذارن ما صحبت کنیم! در صورتیکه اگه فردی مهارت کوچینگ رو بلد باشه میدونه که این نسبت اتفاقا برعکسه یعنی 80 درصد اون تیمه باید حرف بزنه و 20 درصد کوچ

نکته ای که خیلی مهمه اینه که یک تیم استارتاپی یا یه آدم موقعی میتونه یه تصمیم بگیره که خودش انتخاب کنه، مثلا من وقتی بیام بگم که مانوئل تو حتما باید بری برای مارکتینگ فلان کار رو انجام بدی، بعد تو بری انجامش بدی و به نتیجه نرسی مسئولیت این کار رو خودت نمیتونی قبول کنی و من اینجا اشتباه کردم، رابطمون که تحت تاثیر قرار میگیره و اون اعتقاده از بین میره هیچ، تو هم که مثلا قرار بوده یه چیزی رو یاد بگیری، یاد نگرفتی چون فقط رفتی یه چیزی رو انجام دادی و برگشتی، خیلی متوجه نشدی چی شد الان!

حالا مهارت کوچینگ اینجا کمک میکنه که تو به عنوان یک کوچ گوش کنی به آدم ها، آپشن های مختلف بدی بهشون بگی، ببین اگه این آپشن رو بری میتونه این نتایج رو داشته باشه، اگه اونیکی آپشن رو بری میتونه این نتایج رو داشته باشه و… بیا باهم به یک آپشن خوب برای کارِت برسیم، تفاوتش اینجاست.

ببین صحبت از آپشن کردی، مثلا یه مربی میاد 4 تا آپشن میذاره جلوی استارت آپ یا مدیر استارت آپ یا اون فرد، باید بگه که بیا با هم این چهار تا رو میکس کنیم یا برو از این چهار تا یکیش رو انتخاب کن من باهات هستم؟

والا من سبکم اینه که بگم از این چهار تا یکیش رو انتخاب کن و کمکش کنم معیارهای انتخابیش رو شفاف کنه، بره یکی از این چهار تا رو انتخاب کنه و بعد تجربه اش رو بیاره برای ما بگه، ما اعتقاد داریم که یه تیم استارتاپ، تیمیه که باید بره تجربه کنه، بالا و پایین رو بچشه، شکستو تجربه کنه و در عین حالی که موفقیت رو هم تجربه میکنه، باید براش فضایی ایجاد کرد که این تجربه رو بتونه داشته باشه، اگه این کارو نکنی اون صرفا باید بشینه در جایگاه  شنونده که یکی بهش میگه الان برو این کار رو بکن حالا برو اون کارو بکن…

ولی تو اگه از یک تبم استارتاپی مثلا بپرسی که شما الان مدیریت مالیت چه طوری می خواید باشه، بیزینس مدلتون، مثلا ارزشی که دارید ارائه میدید چیه، اصلا به این فکر کردی؟ یا ارزشی که بیان میکنید با نیاز بازار هم خونی نداره، برو یه بار دیگه بررسی کن، این داستان رو ببین این یه رویکردِ که باعث میشه خود اون فرد تقویت بشه، یه رویکرد دیگه هم اینه که من بگم نه این ارزشو که آوردی خوب نیست باید بری فلان کار رو بکنی، این باید و نباید صفر و یک کمک به رشد اون تیم نمیکنه ولی وقتی میفرستیش توی یه چالش که حالا برو بررسی کن، برو ببین، بگیر،ببند، بیا، تحقیق کن، این باعث میشه که اون آدم توی اون پروسه کلی یاد بگیره.

به معنای واقعی شما یه استارتاپ رو در نظر بگیر که می خوای بهش کمک کنی که بفروشه یا می خوای موفق شه، می خوای به قول معروف هکر رشد باشی براش که رشدش رو سریع تر کنی، اینجا میگی که مثلا باید شما آپشن ها و شاخص ها رو بهش بدی، حتی بره شکست هم بخوره و برگرده و با هم این رفت و برگشت رو داشته باشید، خوب اینجا یه فاکتوری به عنوان فاکتور زمان نادیده گرفته میشه، اون رو باید چه کار کنیم؟

ببین موضوع دو حالته یکی شرایطی وجود داره که شما یه الگوی آزمایش شده برای اون کار داری که میدونی جواب میده، خوب اون الگو رو منتقل میکنی به اون تیم، امام یه زمانی هست که یه ایده ای مثلا جدیده براش الگویی وجود نداره، کار جدیدیه یا حتی ممکنه که مثلا این تیم، تیم خیلی نو پایی باشه که خیلی تجربه ای توی کار نداره، به نظر من توی این شرایط  اگر تو خیلی بخوای قائل به زمان باشی  اتفاقی که میوفته اینه که تیمه ممکنه الان به نتیجه ای برسه ولی پایدار تو طول زمان ممکنه نتونه ادامه بده، من دغدغمو بیشتر توی اینجا میگذارم

بخاطر همین اگه جایی یه الگوی آزموده شده ای وجود داشته باشه مثلا یه تیمی میاد میگه من یه ایده ای دارم یه کارهایی هم کردم ولی بیزینس مدلش خیلی شفاف نیست، این خیلی مشخصه که باید بهش بگی برو بیزینس مدلت رو درست کن مثلا، ولی توی اون بیزینس مدله مثل اون مثالی که زدم ممکنه ارزش قابل ارائه با اون چیزی که بازار نیاز داره هم همخونی نداشته باشه، اینجا تو نمیتونی خیلی با قطعیت با این آدم حرف بزنی و مجبوری که این زمان رو بالاخره اِکستِند کنی تا اون تیکه رو درستش کنن و بهترین کسایی که می تونن درستش کنند خودشونن، تو میتونی تجربه ات رو به اشتراک بذاری، خود کوچ یا منتور هم توی اون موقعیت کسی نیست که بتونه با قطعیت بگه.

پس تو به عامل ثبات خیلی توجه میکنی؟ ثبات روی تصمیم گیری، ثبات روی پیشرفت

آره من روی این بیشتر تمرکز دارم، یعنی به جای نتیجه لحظه ای نگاه می کنم چقدر پایدار و با ثبات میتونه پیش بره.

تو اکوسیستم استارتایپ بحث شتابدهی رو داریم، آیا کوچ هم شتاب میده؟ یعنی یه شتادهنده‌س، مثلا شتابدهنده شخصی؟

آره میشه اینطور تعبیرش کرد، کوچ هم نقش شتابدهی رو داره، تو همون فرایندی که برو مثلا آزمون و خطا کن و بیا تجربه ها رو به اشتراک بذاریم، خود این پروسه رو کوچ میتونه سریع تر بکنه از چند جنبه، یکی اینه که میتونه اون فرد یا تیم رو متمرکز نگه داره روی موضوعی که دارند یعنی ذهنشون رو پراکنده نکنه روی چیزهای مختلف، خود این متمرکز موندن، یه ذخیره حجم زمانی رو داره.

مورد دومش اینه که مسئله رو توی جای درست میتونه شناسایی کنه، ببین مسئله ای که ما توی تیم های استارتاپی داریم اینه که اولویت هاشون رو روی مسائل اشتباه میبندند، به جای اینکه به یه چیز مهمتر، مثلا نگاهشونو متمرکز به بازار کنن، روی محصولشون خیلی فوکوس میکنن یا پلتفرمشون، این رو اگر کوچ (حالا کوچ یا منتور  یا هر چیزی که اسمش رو میگذاریم) بتونه تشخیص بده و کمک کنه و به نتیجه برسه، این زمانیکه صرفه جویی میشه خیلی بیشتر از حالتیه که خودشون برن و همین شکلی بفهمند که چه خبره.

الان ۳ تا واژه میگم این ها رو برامون تعریف کن، مشاور، منتور و کوچ؟

مشاور تکلیفش معلومه، در واقع یه الگو رو بلده، مثلا مشاور فروش الگوی فروختن بلده، مثلا مشاور فروش تو حوزه فروش مویرگی، بلده اون کارو  و اون سیستم رو میاره توی سازمان پیاده میکنه.

منتور در تعریف کلانش آدمیه که توی کاری خبره‌س، مثل استاد و شاگردیه قدیمه، شاگرده باید از پا دویی شروع کنه و برسه و خودش اوستا شه، از کار کوچیک شروع کنه، منتور اون شکلیه، در واقع میاد میگه من بلدم بگم چجوری تو موفق بشی، مثلا میتونم بگم که اینجا رفتارت اینطوری باشه، اینجا این مدلی بپوش، اینجا این مدلی حرف بزن اینجا به این چیز فکر کن.

کوچ بیشتر میپرسه خیلی خوب تو الان مثلا میخوای این کارو انجام بدی اولویت هات چیان، به چیا باید فکر کنی و بعد نظر خودش رو هم میتونه بذاره روی داستان، اکی میشنوم تو چی میگی، به نظر من اینهایی که گفتی خوبه،این دو تایی هم که من میگم رو تو باید بهش توجه کنی.

مثلا بگی این چیزه خوبه این بده؟

به نظر من اگه بخوای روی این موضوع تمرکز کنی ممکنه اون نتایجی که میخوای رو نگیری، کوچ ها معمولا این حساسیت رو دارند که صفر و یک برخورد نکنن، عدم قطعیت توی کار ما خیلی زیاده ما بیشتر جاده رو باز میکنیم که اون آدمه پیش بره.

به نظر تو تمام تیم های استارتاپی نیاز به کوچ دارند؟ یا هر فرد باید خودش جداگانه بیاد کوچ بشه؟

ببین ما کوچینگ رو میتونیم برای هر فرد یا هر تیمی داشته باشیم، به نظرم هر تیم استارتاپی اصولا به یک یا چند نفر فردی با تجربه، حالا اسمشون میخواد کوچ یا منتور باشه، به چند نفر این تیپی نیاز داره، به خاطر اینکه تو کار استارتاپی میتونه پیچیدگی های زیادی باشه که خیلی وقت ها آدم خودش گره میخوره اون تو و یکی باید بیاد این گره رو باز کنه، یکی رو باید از بیرون پیدا بکنه که بگه آقا من این گره ات رو  اینجوری میتونم باز کنم، به خاطر همین به تظر من همیشه این نیازه وجود داره (تو استارتاپا)

توی رویدادها مخصوصا توی استارتاپ ویکند ها این اتفاق می افته برای بچه ها که مثلا تیم ها چند تا منتور دارن، تو حوزه های مختلف، ولی هر منتور میاد یه حرفی میزنه، مثلا در مورد ارزشت هر کی میاد یه چیز میگه، الان این چند تا بودنه گیج میکنه تیم رو، چیکار باید کرد؟

تجربه های ناموفق همشون اینجورین، یعنی یه تعدادی منتورن، هر کدومشون از دید خودشون یه حرفی میزنند و اتفاقا اینجاست که میگن که اگه منتورها مهارت کوچینگ رو بلد باشند این شکلی باعث سر در گمی تیمها نمیشن، چون وقتی من نظر شخصیم رو بگم و تو هم نظر شخصیت رو، نظرهای شخصی میتونه متضاد بشه و هدف بجای اینکه این باشه اون تیمه پیشرفت کنه ولی در عمل ما داریم نظرات شخصی خودمون رو میگیم که باعث سر در گمی میشه، پس اینجا مهارت کوچینگ لازمه.

یه چیزه دیگه که کمک میکنه اینه که اگه یه تیم استارتاپی میخواد چند نفرو استفاده بکنه بهتره که اون چند نفر با هم سینک (هماهنگ) باشن، من یه تجربه ای داشتم که تجربه ی خوبی بود، ما برای منتورشیپ یه تیم ۳ نفر بودیم که با هم شیر می کردیم، من بهشون میگفتم دغدغه های تیم مورد نظر اینه، دو نفر دیگه هم همینطور و ما حواسمون بود قدم بعدیمون برای این آدم ها چی باید باشه و هرکدوممون یه ساز نمی زدیم، به خاطر همین این خیلی مهمه که وقتی قراره منتور داشته باشند تیم ها و تعدادشون از یک نفر بیشتره، منتورها باید کاملا با هم هماهنگ باشن.

پس پیشنهادت اینه که یه تیمی باشه متشکل از چند تا منتور یا چند تا متخصص یا کوچ، که یکی بیاد بیزینسش رو راه بندازه، یکی بیاد رو تجربه کاربری کار کنه، یکی دیگه مسائل فنی و بحث های دیگه؟

حالا یه تیم استارتاپ بره دنبال یه تیم شتاب دهی یا یه فرد که چند نفر رو براش بیاره که جمع بشن مثل چیزی که تو میگی کاملا با هم سینک باشن. برای یه جایی مثل استارتاپ ویکند جای چه کسی خالیه که این کار رو انجام بده شاید باید اون فسیلیتوره (تسهیل دهنده) این کارو انجام بده یا باید یه فرد جدیدی اضافه بشه؟

راستش شاید این موضوع یکم ساختاری باشه، باید ببینیم هدف از استارتاپ ویکند چیه، به نظر من هدفش اینه که تیم ها یه تجربه ای کنن، یه جور پیش غذاست که تو یه ذره میخوری که بفهمی اون غذا اصلیه چیه! اگه با این هدف باشه شاید خیلی تو ساختارش نشه تغییری ایجاد کرد ولی اگه بخواد هدفمند تر پیش بره خوب میشه نیم های منتور رو با هم بیشتر اُرگانایز کرد.

به نظرت برای این سازماندهی کردن باید یه کوچ اضافه بشه یا تسهیل گر این کارو انجام بده؟

شاید! راستش بهش فکر نکردم ولی شاید لازم باشه نقشی ایجاد بشه که منتورها رو سازماندهی کنه، حتی مثلا هر چندتا منتور رو وصلش کنه به یه تیم که کلا تا آخر با اون تیمه بره جلو، شاید هر منتوری باید با یه تیم جوین بشه و بعد اگر لازم بشه تو موضوع هایی که خودش تخصص نداره از یه منتور دیگه که تخصصش رو داره کمک بگیره، یه ذره اینجوری شاید شکل بگیره و متمرکز تر باشه.

حرف پایانی:

حالا بحت منتورینگ و کوچینگ بود، من فکر میکنم این دو کلمه توی بازار ایران کلمات جدیدی هستن و من توی حوزه کوچینگ بیشتر متمرکزم، میدونم که کوچینگ رو خیلی جاها استفاده میکنن ولی در عمل اون چیزی که مفهوم کوچینگ میگه اتفاق نمی افته مثلا پیگیری های ساده رو بهش میگن کوچینگ، کوچینگ اصولا یه مهارته راجع به چطور حرف زدن، چطور شنیدن، چطور پرسیدن و چطور بازخورد دادن، این مهارت رو هر آدمی تو هر نقش و پستی اگر یاد بگیره اصولا به چند تا نتیجه خوب میرسه یکی اینکه روابطتش رو با بقیه میتونه بهبود بده و قوی کنه، میتونه تمرکز کنه روی مسئله یعنی از پراکندگی ها جلوگیری کنه و میتونه آنالیز بهتری از شرایطتش داشته باشه،به خاطر همین این مهارت ها رو میشه یاد گرفت.

حالا کسی که می خواد کار منتورینگ انجام بده میتونه این مهارت ها رو یاد بگیره تا منتور بهتری بشه، یا  حتی کسی که کار شتاب دهی رو انجام میده، یا کسی که می خواد لیدر بهتری باشه میتونه این مهارت ها رو یاد بگیره، و حرف آخر اینه که در هر صورت این حوزه یه سری مهارت داره که اون مهارت ها دونستنشون به نظر من مهمه.

 

نکته: کلیه مطالب ذکر شده عینا نقل و قول از شخص مصاحبه شونده بوده و شاید در برخی موارد صحیح نباشد.

 

© این گپ و گفت کاملا اختصاصی توسط من، مانوئل اوهانجانیانس، نگارش شده است و هر گونه کپی پرداری بدون قید نام یا لینک غیر اخلاقی و غیر حرفه ای خواهد بود. بیاییم به کپی رایت محتوای هم احترام بگذاریم.

پیاده سازی مصاحبه: آدرینه خدابخشیان